طاووس - Tavoos

وبلاگی برای با هم بودن !

طاووس - Tavoos

وبلاگی برای با هم بودن !

دانستنی های جالب !

عمارت استیت بیلدینگ با 102 طبقه و به ارتفاع 443 متر در جزیره مانهاتان آمریکا می باشد که تنها در ندت یک سال و چهل و پنج روز و با کار هفت میلیون کارگر در هر ساعت ساخته شده .
برج پیزا واقع در ایتالیا هر سال یک چهارم اینچ کج تر می شود .
ادیسون « مخترع برجسته آمریکایی » متجاوز از 2500 اختراع را به ثبت رسانده است .
مورچه های کارگر مدت 7 سال و مورچه ی ملکه مدت 15 سال عمر می کند .
مگس « تسه تسه » هر ساله باعث مرگ و میر دست کم 66 هزار نفر در کل جهان می شود .
اولین کالای تجاری بین المللی دنیا ، بنزین و دومین کالا قهوه است .
الکساندر گراهام بل « مخترع تلفن » هیچ وقت به همسر و مادرش تلفن نزد زیرا هر دوی آنها ناشنوا بودند .
ادوکلن نخستین بار به عنوان ماده ای حفاظتی در برابر طاعون به کار می رفت .
حس بویایی خرس تقریبا صد برابر قوی تر از انسان است .

درسی از لقمان !

روزی لقمان به پسرش گفت : « امروز به تو 3 پند می دهم تا کامروا شوی :
اول این که سعی کن در زندگی ، بهترین غذای جهان را بخوری .
دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی .
سوم این که در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی . »
پسر گفت : « ای پدر ! ما یک خانواده ی بسیار فقیر هستیم . من چطور می توانم این کارها را انجام دهم ؟ »
لقمان جواب داد : « اگر کمی دیر تر و کم تر غذا بخوری ، هر غذایی که می خوری ، طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیش تر کار کنی و کمی دیر تر بخوابی ، در هر جا که خوابیده ای ، احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنان جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست . »

وقتی هیچ فاصله ای نیست !

استادی از شاگردش پرسید : « چرا ما وقتی عصبانی هستیم ، داد می زنیم ؟ چرا مردم هنگامی که خشمگین هستند ، صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟ »
شاگردان فکر کردند و هر کدام جواب هایی دادند اما پاسخ های هیچ کدام ، استاد را راضی نکرد .
سر انجام او چنین توضیح داد . « هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند . قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد . آنان برای اینکه فاصله را جبران کنند ، مجبورند داد بزنند ، هر چه میزان عصبانیت و خشم بیش تر باشد ، این فاصله بیش تر است و آنان باید صدای شان را بلندتر کنند .
هنگامی که دو نفر عاشق همدیگر باشند ، سر هم داد نمی زنند ، بلکه به آرامی با هم صحبت می کنند چون قلب های شان بسیار کم است . »
استاد ادامه داد : « هنگامی که عشق شان به یکدیگر بیش تر شد ، آنان حتی حرف معمولی هم با یکدیگر نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشق شان باز هم به یکدیگر بیش تر می شود .
سر انجام ، حتی از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند . این هنگامی ست که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آنان باقی نمانده باشد . »

سهم من از زندگی ؟

 

سهم من از زندگی کنجی نشستن ، غصه خوردن نیست . سهم من از زندگی افسوس بودن یا نبودن نیست . سهم من از زندگی احساس خوب زنده بودن ، شاد بودن دیدن لبخند تو تنها نبودن یا به تعبیری  « نشستن بر لب جوی است » و آری هر نفس ، یعنی امید .

حقیقت چیست ؟

 

از هیاهوی واژه ها خسته ام ، من سکوتم را از اوراق سپید آموخته ام . آیا سکوت روشن ترین واژه ها نیست ؟ همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام ، آیا مرگ خونسردترین واژه ها نیست ؟ تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم . شبی شاید ، امشب زیر نور یک واژه خواهم نشست . نام خونسرد معشوقه ام را بر حواس پنجگانه ام خال خواهم کوفت .و هم زمان پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت : پایان !

در مسیر عشق !

لحظه ای چشمانت را بر هم بگذار و خود را نشسته بر بال سپید ابرهای آسمان آبی سعادت و خوشبختی به تصویر بکش . آیا احساس شعف و شادمانی آن ، رضایت بخش نیست ؟
لحظه ای گوش هایت را به من بسپار تا اهنگ دلنشین جویبار های روان به سوی اقیانوس نیک بختی را در آن ها زمزمه کنم . آیا ارامش و سکون ، وجود نازنینت را فرا نمی گیرد ؟
لحضه ای گوش به صدای یکنواخت اما اطمینان بخش قلبت بسپار که با هر تپش ، مژده ی دمی دیگر و استمرار زندگی را می دهد . آیا نفس کشیدن در هوای پاک عاری از کینه و عداوت ، لذت بخش نیست ؟
حال چشمانت را بگشای ، گوش هایت را تیز کن و هم چنان که به زیبایی های زندگی می نگری ، اجازه بده تا قلبت در گوش شنوایت ، ترانه عشق را با صدای فرشتگان نوید بخش بهار و شکفتن ، زمزمه کند .
آه که این گونه زندگی ، چه قدر مفرح و شادی بخش است .

کلاهش پس معرکه است .

در زمان گذشته ، معمول بود که شعبده باز ها در سر چهارراه ها ، معرکه می گرفتند یعنی هنرها و شعبده بازی های خود را به تماشاچیان نشان می دادند و از آنان ، مبلغی دریافت می کردند . به این ترتیب که شعبده باز در وسط چهارراه سفره ای پهن می کرد و با کمک دستیارش ، مشغول شعر خوانی و سوال و جواب می شد . اطراف این سفره تا مسافت یکی دو متر ، کاملا باز بود و جزو حریم معرکه گیر محسوب می شد که هنگام انجام برنامه ، در آن رفت و آمد می کرد .
خارج از این محوطه ، تماشاچیان ، دایره وار می ایستادند و هنر نمایی معرکه گیر را تماشا می کردند . چنان چه بر تعداد تماشاچیان افزوده می شد ، معرکه گیر ، صف های اول و دوم و سوم را مجبور می کرد بنشینند تا بقیهی تماشاچیان که دیرتر رسیده و در عقب جمعیت ایستاده بودند ، بتوانند بساط معرکه گیری را ببینند و از شیرین کاری های معرکه گیر استفاده کنند .
گاهی اوقات اتفاق می افتاد یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشته بود ، با اطرافیان اختلاف پیدا می کرد و یا رفتاری از او سر می زد که موجب حواس پرتی معرکه گیر و برهم خوردن نظم می شد . در این مواقع ، یکی از تماشاچیان برای برطرف کردن مشکل ، کلاه آن شخص مزاحم را که در صف اول نشسته بود ، بر می داشت و به خارج از دایره یعنی پس معرکه پرتاب می کرد .
پیداست شخص زاحم که کلاهش پس معرکه افتاده بود ، برای بدست آوردن کلاهش ، به ناچار از معرکه خارج می شد و دیگران جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به صف اول باز گردد .
از همین دوران بود که « کلاهش پس معرکه است » به صورت ضرب المثل در آمد و در موارد مشابه و هنگامی که شخص در اموری که افراد زیادی شرکت دارند ، با وجود تلاش و فعالیت خستگی ناپذیر ، به مقصود نمی رسد ، به کار می رود .