سهم من از زندگی کنجی نشستن ، غصه خوردن نیست . سهم من از زندگی افسوس بودن یا نبودن نیست . سهم من از زندگی احساس خوب زنده بودن ، شاد بودن دیدن لبخند تو تنها نبودن یا به تعبیری « نشستن بر لب جوی است » و آری هر نفس ، یعنی امید .
از هیاهوی واژه ها خسته ام ، من سکوتم را از اوراق سپید آموخته ام . آیا سکوت روشن ترین واژه ها نیست ؟ همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام ، آیا مرگ خونسردترین واژه ها نیست ؟ تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم . شبی شاید ، امشب زیر نور یک واژه خواهم نشست . نام خونسرد معشوقه ام را بر حواس پنجگانه ام خال خواهم کوفت .و هم زمان پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت : پایان !