طاووس - Tavoos

وبلاگی برای با هم بودن !

طاووس - Tavoos

وبلاگی برای با هم بودن !

تشکر از گریه

حتما شنیده اید که هر چیزی در جهان جای تشکر و شکر گزاری دارد حتی گریه ! اگر کسی تو را رنجاند . و تو گریستی ، از اشک های خود شکر گزار باش ، نه به خاطر تحمل رنجت بلکه به خاطر اشکی که سبب یک خاطره ذهنی در دفتر تجربیات شما شد ! و تو یک گام از چند لحظه پیش جلوتری ، چرا ؟ زیرا تا چند لحظه پیش که می خندیدی صاحب این تجربه نبودی ! هیچ می دانی اشک های ناشی از تجربه های تلخ چقدر با ارزشند ؟ آنها را به خاطر بسپار و از تمام کسانی که به تو نه گفتند و دلت را شکستند قدردانی کن زیرا به خاطر نه گفتن آنها بود که الان به دنبال بالا بردن سطح آگاهی و بیداری خویش هستی تا دیگر تجربه را تجربه نکنی . از اشک هایت قدردانی کن ، اشک ها با ارزشند .

شهر خیالی یا شهر بازی !

شهر خیالی یا شهر بازی ! 

شما در طی سال چند بار به شهر بازی می روید ؟ آیا  برای تک تک وسایل شهر بازی بلیت تهیه و از همه آنها استفاده می کنید ؟ وقتی در فضای شهر بازی قدم می زنید آرزوی قلبی شما چیست ؟ عده ای می گویند آرزومندیم در شهر واقعی ، همه سوار بر کشتی « صبا » در فراز و نشیب ها با هم فریاد شادی برآوریم ! یا از گردش چرخ و فلک راضی و خوشحال باشیم ! فراموش نکنیم وقتی سوار قطار شهر بازی می شویم و همگی با هم خوشحالیم ، آیا به جایی هم می رسیم ؟! چه بسیارند کسانی که شهر واقعی را با شهر بازی خیلی مقایسه می کنند ، آیا می توان در شهر خیالی تا همیشه زندگی کرد ؟ شاید در کشتی صبا ، چرخ و فلک و قطار ، همه با هم بخندند اما آیا به جایی هم می رسند ؟ قطار شهر بازی شما را سوار می کند و دوباره سر جای اول پیاده تان می کند !!

اشکی برای هیروشیما

اشکی برای هیروشیما 

در میان کلکسیون اشیای هنری آقای آلن دمتریوس ، مجسمه ای برنزی از نیم تنه دخترکی ژاپنی که در میان پایه هایی از سنگ محصور بود در اتاق نشیمن او به چشم می خورد .
در بعدازظهر ششم آگوست 1945 ، زمانی که فاجعه دلخراش بمب هیروشیما به وقوع پیوست ،  آقای دمترپوس به طور اتفاقی نیم نگاهی به صورت مجسمه خود انداخت و با کمال تعجب شاهد حلقه های اشکی بود که از چشمانش بر روی گونه های آن دخترک روان می شد .
این واقعه چنان او را متعجب ساخت که موضوع را با آقای جیم لوئیز از خبرگزاری پیترزبورک در میان گذاشت .
در سال 1969 آقای دمترپوس آن مجسمه را به دخترش آنابل سالون که در ایالت کانتزبورگ پنسیلوا زندگی می کرد هدیه داد .
یک روز هنگامی که آنابل مشغول تمیز کردن خانه خود بود ، متوجه شد رگه هایی سبز رنگ از چشمان مجسمه بر روی گونه هایش کشیده شده . او فورا مساله را با پدرش در میان گذاشت و پدرش پس از تحقیقاتی چند به این نتیجه رسید که این خطوط بر اثر یک واکنش شیمیایی با اشک ها ایجاد شده است .
پس از این ماجرا دختر آقای دمترپوس مجسمه را به پدر بازگردانید و او نیز آ ن را جهت اخطاری بر علیه جنگ به سازمان ملل بخشید .
گفته می شود همزمان با بمباران هیروشیما این مجسمه برنزی که قدمت آن به بیش از صد سال می رسد به طور ناگهانی گریست .
پیش از آن آقای دمترپوس هرگز نشانه ای غیر طبیعی در آن نیم تنه برنزی ندیده بود .

عشق حقیقی !

موسی مندلسون ، پدر بزرگ آهنگساز مشهور آلمانی ، مردی زشت و کریه چهرهبود . قدی کوتاه و قوزی بر پشت داشت .
روزی موسی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا به نام فرومتژه داشت . موسی در کمال ناباوری دلباخته آن دختر شد ، اما فرومتژه از ظاهر بدریخت او بیزار بود .
وقتی قرار شد موسی به شهرش بازگردد ، تمام شجاعتش را به کار گرفت تا آخرین فرصت برای گفتگو با او را غنیمت شمرد . دختر زیبا به راستی به فرشته های بهشتی می مانست . دختر به او نگاه کرد و قلب موسی از اندوه و ناراحتی به درد آمد . موسی تلاش کرد باب گفتگو را بگشاید . با شرمساری گفت : آیا می دانید که عقد انسانها در آسمانها بسته می شود ؟
دختر که به کف اتاق می نگریست ، گفت : بله ، به نظر شما چیست ؟
من معتقدم که خداوند هنگام تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند . وقتی من به دنیا آمدم ، عروس آینده ام را نشانم دادند . خداوند فرمود : همسر تو گوژپشت است ، درست همان موقع از ته دل فریاد کشیدم و گفتم : خداوندا ! گوژپشت بودن برای زن بسیار ناراحت کننده است . لطفا آن قوز را به من بده و هر چه زیبایی است به او عطا کن .
فرومتژه سرش را بلند کرد و میخکوب به او نگریست و از تصویر این واقع بر خود لرزید .
او سالها همسر با وفای موسی مندلسون بود .

دوست ... ؟

دوست ... ؟ 

دوست ، عاشق است ؛ عاشق دوست داشتن و عاشق محبت کردن و عاشق دوستی که با اوست در غم و شادی ، در خوشی هایی دور از ذهن و در رویایی غریب که فقط بین دو دوست برقرار است و فقط کسانی که با خود و با دیگری دوست اند ، مزه ی این رویا را می چشند و در بوی مطبوع و دلپذیری که دیگران را هم به خود آلوده می کند ، غرق می شوند و برای روزگاری سرشار از عشق و الفت ، در کنار هم زندگی می کنند .