طاووس - Tavoos

وبلاگی برای با هم بودن !

طاووس - Tavoos

وبلاگی برای با هم بودن !

کلاهش پس معرکه است .

در زمان گذشته ، معمول بود که شعبده باز ها در سر چهارراه ها ، معرکه می گرفتند یعنی هنرها و شعبده بازی های خود را به تماشاچیان نشان می دادند و از آنان ، مبلغی دریافت می کردند . به این ترتیب که شعبده باز در وسط چهارراه سفره ای پهن می کرد و با کمک دستیارش ، مشغول شعر خوانی و سوال و جواب می شد . اطراف این سفره تا مسافت یکی دو متر ، کاملا باز بود و جزو حریم معرکه گیر محسوب می شد که هنگام انجام برنامه ، در آن رفت و آمد می کرد .
خارج از این محوطه ، تماشاچیان ، دایره وار می ایستادند و هنر نمایی معرکه گیر را تماشا می کردند . چنان چه بر تعداد تماشاچیان افزوده می شد ، معرکه گیر ، صف های اول و دوم و سوم را مجبور می کرد بنشینند تا بقیهی تماشاچیان که دیرتر رسیده و در عقب جمعیت ایستاده بودند ، بتوانند بساط معرکه گیری را ببینند و از شیرین کاری های معرکه گیر استفاده کنند .
گاهی اوقات اتفاق می افتاد یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشته بود ، با اطرافیان اختلاف پیدا می کرد و یا رفتاری از او سر می زد که موجب حواس پرتی معرکه گیر و برهم خوردن نظم می شد . در این مواقع ، یکی از تماشاچیان برای برطرف کردن مشکل ، کلاه آن شخص مزاحم را که در صف اول نشسته بود ، بر می داشت و به خارج از دایره یعنی پس معرکه پرتاب می کرد .
پیداست شخص زاحم که کلاهش پس معرکه افتاده بود ، برای بدست آوردن کلاهش ، به ناچار از معرکه خارج می شد و دیگران جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به صف اول باز گردد .
از همین دوران بود که « کلاهش پس معرکه است » به صورت ضرب المثل در آمد و در موارد مشابه و هنگامی که شخص در اموری که افراد زیادی شرکت دارند ، با وجود تلاش و فعالیت خستگی ناپذیر ، به مقصود نمی رسد ، به کار می رود .

شتر دیدی ، ندیدی !

روزی « سعدی » از دیاری به دیاری می رفت و در راه ، چشمش به زمین افتاد . جای پای یک مرد و یک شتر را دید که از جلوی او رد شده بودند . در یک طرف راه ، مگس و در طرف دیگر ، پشه دید . پیش خود گفت : « یک لنگه بار این شتر ، عسل بوده و لنگه ی دیگر روغن . »
باز نگاهش به خط راه افتاد . دید علف های یک طرف جاده خورده شده . پیش خود گفت : « یک چشم این شتر کور بوده ، یک چشم بینا . »
از قضا حدسیات « سعدی » همه درست بود و ساربانی که از آنجا گذشته بود ، به خواب رفت و وقتی بیدار شد ، دید شترش رفته است . او سرگردان بیابان شد تا به « سعدی » رسید . پرسید : « شتر مرا ندیدی ؟ »
سعدی گفت : « چرا ! »
سعدی گفت : « بارش عسل و روغن بود ؟ »
مرد گفت : « بله ! »
سعدی گفت : « من ندیدم . »
مرد ساربان که نشانی ها را درست شنید ، ابرو در هم کشید و گفت : « شتر مرا تو دزدیدی ، همه ی نشانی ها را هم درست گفتی . » بعد با چوبی که در دست داشت ، شروع کرد به زدن « سعدی » . « سعدی » تا آمد بگوید من از روی جای پای او و علامت ها متوجه شدم ، چند ضربه از ساربان ، تازیانه خورد . وقتی مرد ساربان متوجه حرف های « سعدی » شد که او شتر را ندزدیده ، راه افتاد و رفت .
« سعدی » زیر لب زمزمه کرد و گفت :
سعدیا چند خوری چوب شتر داران را                        تو شتر دیدی ؟ نه جا پاشم ندیدی

پیامی از طرف حق ...

طاووس - Tavoos.blogsky.com 

هرگاه احساس کردی غم نفست را گرفته ... من اینجا هستم ... هرگاه حس کردی در دنیا تنهایی و غریب ... به من فکر کن ... زیرا من همیشه اینجا هستم ... هر گاه هجوم خاطرات سیاهت روحت را به خاک افکند ... مرا صدا بزن ... زیرا بی تردید اینجا هستم ....
عید شما مبارک

پیاله ی انتظار

هان !
ای رویای لطیف سحری
لب های تشنه ام رو به تو لبخند می زند
و زخم می شوند
به ابرهای دلشکسته قسم
تو خود ، شکوه بارانی
اما ...
پیاله دست هایم
رو به آسمان صاف
در انتظار روزهای سرشار بودن است !

مثنوی درد

شبی خواب دیدم که باز آمدی
سپید و سرافراز و ناز آمدی
در آن حال رویا سکوتم شکست
زمان در سکوت قنوتم شکست
تو رفتی و من در فراق تو باز
شکستم پر از غربتی ناله ساز
تو رفتی و دل ها شده باغ درد
غزل های ابی غم انگیز و زرد
و بی تو وجودم سراب است و بس
تو ای ماه عاشق به دادم برس
سحرها برایت دعا می کنم
به امید پایان پاییز زرد
خداحافظ ای مثنوی های درد

پرسه های عاشقانه

گفتی می آیم
نیامدی
گفتی می خواهمت
نخواستی
لااقل آمدن و نیامدن
خواستن و نخواستنت را
سهمیه بندی می کردی
دار و ندارم تو بودی
صبر و قرارم نیز
شهر و دیارم تو بودی
وقتی رفتی
یک مجنون ، یک آواره
حاصل جمع رفتنت شد .

از فرشته بهتر

غزل ترین غزلی چون خدا سروده تو را
تو را ز ناب ترین واژه ها سروده خدا
تو را سرشته خداوند ، خوب من از عشق
زلال و پاک چون باران و مثل گل زیبا
تو کیستی که چنین عطر آسمان داری
تو امتداد بهشتی و شاخه طوبا
بگو که چیست در آن چشم های معصومت
که چشم های تو را نسبتی است با دریا
تو را پری ، چه بگویم که بهتری ز پری
تو از فرشته سری ، تو کجا فرشته کجا
به جز غزل گل نازم ، نخوانمت که خدا
ز عاشقانه ترین واژه ها سروده تو را